-
...!
پنجشنبه 6 خردادماه سال 1389 23:30
نمی بخشم کسانی را که هر چه خواستند با من ، با دلم ، با احساسم کردند و مرا در دور دست خودم تنها گذاردند و من امروز به پایان خودم نزدیکم ، پروردگارا. به من بیاموز در این فرصت حیاتم آهی بکشم برای کسانی که دلم را شکستند .... نمی بخشمت....
-
سلام...
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1388 23:15
بعد یه مدتی اومدم یه دستی به این وبلاگ بکشم...علل الحساب اینو میزارم تا دوباره بیامو بنویسم.... Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 بعد 1388 سال هنوز هم بر پاست خوشی های این روز هنوز هم بر جاست....شمارش معکوس از 10 به 0 ثانیه ها معلوم از سر میره 10 واسه خداوندی خدا روی زمین... 9...
-
کارنامه...
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 15:51
خوب امروزتو مدرسه خیلی خوش گذست...زنگ تفریح که من یه طرف کلاس بودم بچه ها یه طرف دیگه و گچ به هم پرت میکردیم...اونا نامردی میزدن هم زیاد بودن هم گچارو جمع میکردن با هم میزدن....خلاصه کلی خندیدیم بعد زنگ آخر که ما پیچوندیم و ۹ نفری نرفتیم سر کلاس...رفتیم پیش مشاورمون که خیلی باهاله و پیشش بودیم و کلی خندیدم بعد هم ۳۰...
-
المپیاد....
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 18:24
دیگه بیخیل شدم....واسم عادی شد...بود و نبودت یکی شد.... خوب دیگه مینویسم از خودم: خوب دیروز تو مدرسه که کلا بیکار بودیم ....بعد دفتر من رو صدا زد رفتم ببینم کی لوم داده ... رفتم و گفتن که این کارت المپیادت کارت رو گرفتم و دیدم فیزیک فرداست و ریاضی هم جمعه...بعد من نمیدونستم...اصلا نمیدونستم تا کجا باید بخونم دنبالشم...
-
.....
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 23:21
واییییی این ۲ روز تو خونه خوش گذشت....چقدر بد دوباره باید ۶ پاشم !!! خوب این ۲ روز که حالم بد بود اما از این نظر که ۶ صبح پا نشدم خوب بود ... اما بچه ی خوبی شدم نشستم تا اونجایی که حالم خوب بود و یاری میکرد درس خوندم...آخه ۲ هفه دیگه امتحانای ترم شروع میشه منم که امسال متحول شدم و قول و این صحبتا... اما...
-
....
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 22:16
خوب همینجوی اومدم تا تولد آنی رو تعریف کنم.... ۵شنبه از مدرسه اومدم خونه و دیدم مامی هیچ وسیله ای جمع نکرده...گفتم ااا مگه نمیریم؟! مامی گفت نه...جاده شلوغه...منم گفتم به تو تلگراف زدن؟!؟! زنگ زدم به بابا و گفت وسایل رو جمع کنین میریم...از من اصرار و از مامی انکار خلاصه راضی شد... وسایل رو جمع کردم...رفتم یه سر پیش...
-
دوردست ها...
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 16:57
. . . تو در دوردست ها ایستاده ای و به آسمان بالای سرت با خشم می نگری. . . من در دوردست ها با فاصله از تو اینجا ایستاده ام و در گرمای ژرف و عمیق قلبم وجودت را خالصانه احساس می کنم . . . تو در دوردست ها آنقدر در افکار خودت مشغولی که وجود مرا در این سو احساس نمیکنی . . . تو در دوردست ها آنقدر از من دلگیری که صدای ناله ها...
-
جمعه...
یکشنبه 8 آذرماه سال 1388 23:38
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA خوب اومدم .... ۵ شنبه بابا اومد دیدیم خیلی خسته است....گفت ۱ ساعت میخوابم بعد میریم...خوابیدن همانا مامانم بیدارش نکردن همانا ...خلاصه قرار شد جمعه صبح راه بیوفتیم ... صبح ساعت ۷ پاشدیم ...به مامی گفتم اه نمیذاری آدم یه جمعه راحت تا ۱۱...۱۲ بخوابه ... خلاصه راه افتادیم و...
-
عشق یعنی.....؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 19:09
خوب تا الان ۵ تا امتحان دادم که ۲ تاش رو بسلامتی خراب کردم !! امروز من فقط خودم رو نزدم تو مدرسه آخه 10+4 رو نوشتم ۱۶ به خاطر همین بقیه محاسباتم غلط در اومد و اون سوال ۵.۵ نمره داشت ....دلم میخواست سر معلم رو بزنم به دیوار...آخه ۲ صفحه سوال داده بود ۲۰ نمره هر سوال هم یکی ۱.۵ یا ۲ نمره....آخه نامردی نیست؟!؟! غروب هم...
-
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 19:21
سلام... اومدم بگم امتحانام از امروز شروع شد و به مدت ۲ هفته من نمیدونم کی وقت میکنم بیام آپ اتفاقا در مورد مدرسه هم میخوام چند اتفاق رو بنویسم اما خوب دیگه.... شرمنده!! پ.ن ۱: هدف مهم تر این بود که اون پست بره پایین!! پ.ن ۲ : همین الان که میخوام برم سره درس بازم این پسره همسایه رویه رویی صدا آهنگشو زیاد کرد ...حیف که...
-
عشق یعنی: تلفن را دم دست گذاشتن و منتظر تماسش بودن!!!
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 20:19
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA من از این پس در مقابل تمام حرف های جهان سکوت خواهم کرد...من در مقابل هوس بازی این زندگی سکوت خواهم کرد..من از امروز در مقابل تمام محبت ها سکوت خواهم کرد!!!! هوای گریه دارم تو این شب بی پناه دنبال تو میگردم دنبال یک تکیه گاه دنبال اون کسی که تنهایی رو میشناسه هزار و یک شب...
-
عشق یعنی: یه جور قدرت!!
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 15:20
سلام... وااااااای امروز اینقدر تو مدرسه خندیدیم که نگو...۲ تا امتحان داشتم که جفتشو عالی دادم!! امروز تو حیاط ۱۸ نفر بودیم ۲تا گروه ۹ نفره شدیم با ۲ تا توپ بدمینتون بازی کردیم...انقدر خندیدم که قابل گفتن نیست....بهترین روزای عمرمه!!! دیشب بد خواب شده بودم مردم تا خوابم برد....بعد علی که ساعت یه ربع به ۶ صبح نمیدونم...
-
عشق یعنی نگه داشتن گذشته ها نه دور ریختن آنها مثل برگهای خشک!!
شنبه 16 آبانماه سال 1388 15:33
غم و غصه چیه بابا ؟!؟!؟ بیخیال منم گاهی اوقات یه چیزیم میشه هاااا !!! خوب همه چی خوبه و بر وقف مراده فقط اینکه از بدن درد دارم میمیرم آخه یه تاپ خریدم واسه تولد آنی اگه یکم لاغر تر شم تو تنم خوشگل تر میشه ....بعدشم که این هفته عروسی دعوتیم خلاصه دیشب ۱ ساعت با ایروبیکی که مربیم داده ورزش کردم واسه همین کلی بدنم درد...
-
عشق یعنی: رمز و راز!!!
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1388 19:01
سلام(البته به خودم چون وبلاگم خواننده نداره!!) کلا حس میکنم هیچکس به حرفام توجهی نمیکنه از مامان بابام گرفته تااااااااااااا.....دوستام!!! خوب این چند روزه که شدیدا مشغول درس خوندن و امتحان دادن بودم و تا اینجا همش عالی بود جز ۱ دونش که اونم مهم نیست!! من نمیدونم چرا یهو همه با من مهربون شدن!!! یکی از دوستام که همیشه...
-
همینجوری!!
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 17:30
خوب همه چی خوبه و بر وقف مراده ولی من همچنان کامپیوتر ندارم !! از امروز شدیدا زدم تو خط درس(بیشتر از قبل ) کم کم امتحانام هم داره شروع میشه و .... پ.ن۱: خواستم ۱ روز دیگه رو هم به ثبت برسونم هدفی نداشتم !! پ.ن ۲: دوست دارم !!
-
عشق یعنی کوتاه ترین راه بین ۲ قلب!!
یکشنبه 19 مهرماه سال 1388 14:12
خوب ۵شنبه و جمعه ۲ روز بسیار بسیار مذخرف بود که تعریف کردن نداره...تا امروزم موضوع قابل ارضی نبود!! فقط خواستم اون پست غم انگیز بره پایین!!! پ.ن ۱: در چشمان کسی که پرواز را نمیفهمد هرچه بیشتر اوج بگیری کوچکتر خواهی شد... پ.ن ۲: در شادی سهیم نباش دلیل باش....در غم دلیل نباش سهیم باش!!!
-
روحت شاد !!!
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1388 23:47
آن تناور درخت خانه شکست بعد از این کی توان بر سایه نشست او که پر بار بود و سایه گستر چو توان مهر او ز دل گسست فردا دقیقا میشه ۱ سال که پیشمون نیستی...یعنی ۳۶۵ روز !!! ۱ساله که ما داریم با عکست و خاطراتت و یادت زندگی میکنیم!! هیچ وقت روزایی رو که منو آنی دستتو می گرفتیم و تو مارو میبردی پارک یادم نمیره... هیچ وقت...
-
عشق یعنی: یه رعد و برق !!
سهشنبه 14 مهرماه سال 1388 16:59
واااااااااااااااااااااااااااای که نمیدونی امروز چقدر خوش گذشت ! الان ۳ روز که زنگ کوکم زنگ نمیزنه و من خود به خود ساعت ۶:۳۰ چشام باز میشه نمیدونم چرا !!!!!!!!!!!!!!! امروز یه دور ساعت ۵ پا شدم و یه بارم ساعت ۵:۴۵ نمیدونم چرا حس میکردم زمان ایستاده اعصابم خورد شده بود !! خلاصه بلند شدم و رفتم مدرسه تا ۸ تو حیاط بودیم...
-
دلم برای کسی تنگ است...
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1388 23:37
دلم گرفته بود گفتم بیام و یه چیزی بنویسم ت که یکم سبک شم! نیستی تا دوباره شب اذیتت کنم و نذارم بخوابی...! نیستی تا دوباره بخندونمت و تو از خنده اشکت بیاد...! نیستی تا دوباره سر کامپیوتر نشستن دعوا کنیم...! نیستی تا با هم بریم بیرون و بخندیم...! نیستی تا مامان رو اذیت کنیم...! نیستی تا من باهت حرف بزنم...! نیستی تا...