من...

این وبلاگ توضیحی ندارد...

من...

این وبلاگ توضیحی ندارد...

عشق یعنی.....؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!

خوب تا الان ۵ تا امتحان دادم که ۲ تاش رو بسلامتی خراب کردم!!

امروز من فقط خودم رو نزدم تو مدرسه آخه  10+4   رو نوشتم ۱۶ به خاطر همین بقیه محاسباتم غلط در اومد و اون سوال ۵.۵ نمره داشت....دلم میخواست سر معلم رو بزنم به دیوار...آخه ۲ صفحه سوال داده بود ۲۰ نمره هر سوال هم یکی ۱.۵ یا ۲ نمره....آخه نامردی نیست؟!؟!

غروب هم که کلاس داشتیم...بعد معلممون یه پسر ۲۶...۲۷ سالست....وای از وقتی میریم کلاسای این اینقدر میخندیم اینقدر که مسخرست اما بعضی از رفقا مقداری بی ظرفیتن...

هفته ی پیش وقتی استراحت داد و از کلاس رفت بیرون سپیده رفت تو چاییش گچ ریخت با دست هم زد انقـــــــــــــــــــــدر خندیدیم...گفتم سپیده یارو معلم شیمیه میفهمه...در ضمن ضایست...

امین اومد سر کلاس داشت درس میداد چاییش رو بلند کرد گفت گچ ریختین این تو؟! ما گفتین نـــــــــه ماله کتریه...بعد خودش یکم گچ ریخت گفت اا چه جالب...حل میشه!!!

امروزم امین اومد سر کلاس بعد مارک لباسش Gucci بود...

بعد کلاس سرو صدا بود بچه ها بیچاررو دست انداختن بابا مارک پوششش...من و پانی هی میگفتیم زشته نگین...اما کو گوش شنوا؟!؟!

بعد داشت تست هارو میدید دوست پسر یکی از بچه ها زنگ زد دختره برداشت داشت حرف میزد آقا به این بر خورد هرچی دلش خواست گفت!!!

هنگام توضیح من و شبنم یک سوتی عزیم الجسه دادیم که افتضاح بود...به دلیل مسائل امنیتی جایز نیست اینجا بگم!!!

الانم که اینجانب پشت کامپیوتر نشستم 1 شنبه امتحان شیمی دارم و پدر گرام الان در راه رشت - تهران هستن که بیان مارو بردارن بریم آمل(مثل اینکه پدر گرام ماشین سواری دوست دارن....چه حالی داره ماشاالله...(بزن به تخته چشم نخوره) وای که عاشقتمممممممممم)

فردا هم نامزدی دختر عمو جانه و عشق و حااااااااااااااااال....این هفته هم درگیر خرید لباس و بوت برای نامزدی و تولد آنی(که هفته ی دیگست) بودم...خلاصه یک دست پیرهن مخمل مشکی خریدم که البته مجبورم کل مهمونی شال رو دوشم باشه...چون فک فامیلای گرام و غریبه و اینا دیگه.... با یه بوت مشکی خوشگل با 11 سانت پاشنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ولی خیلی باحاله...واسه تولد آنی هم باز یه پیرهن گرفتم که اونم مورد داره...اما خوب چون مهمونی فقط دختران ایراد نداره!!!


پ.ن 1: اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم... اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم... اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم... اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم...

پ.ن 2: معزل(بلد نیستم دیکته ی درستش رو)بزرگ هم الان کادوئی واسه آنی!!!

تا بعد...


نظرات 1 + ارسال نظر
yashar پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:09 ب.ظ http://bit.ly/67w8Iq

سلام . من هر روز به وبلاگت سر میزنم . واقعا دست طلا ، به منم یه سری بزن خوشحال میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد