من...

این وبلاگ توضیحی ندارد...

من...

این وبلاگ توضیحی ندارد...

عشق یعنی نگه داشتن گذشته ها نه دور ریختن آنها مثل برگهای خشک!!

غم و غصه چیه بابا؟!؟!؟

بیخیال منم گاهی اوقات یه چیزیم میشه هاااا!!!

خوب همه چی خوبه و بر وقف مراده فقط اینکه از بدن درد دارم میمیرم آخه یه تاپ خریدم واسه تولد آنی  اگه یکم لاغر تر شم تو تنم خوشگل تر میشه....بعدشم که این هفته عروسی دعوتیم خلاصه دیشب ۱ ساعت با ایروبیکی که مربیم داده ورزش کردم واسه همین کلی بدنم درد میکنه !!!

تو این ۲ روز ۲ تا خبر خوب شنیدم که بینهایت خوشحال شدم...

۱.اینکه یک عضو جدید به ساختمونمون اضافه شد که معلم پیانو هست بعد من دیگه راحت شدم منتها خیلی سخت گیره فکر کنم از اوناست که دهنمو سرویس کنه !!!

۲.دارم به آرزوم میرسم...البته واسه اینکه به حقیقت بپیونده ۱ سال و نیم باید صبر کنم من ۳ ساله که این آرزو رو دارم...خدایا کمک کن بشه !!!!

خبر دیگه اینکه...فعلا خبری نیست!!!

خدا جونم شکرت


عشق یعنی: رمز و راز!!!

سلام(البته به خودم چون وبلاگم خواننده نداره!!)

کلا حس میکنم هیچکس به حرفام توجهی نمیکنه از مامان بابام گرفته تااااااااااااا.....دوستام!!!

خوب این چند روزه که شدیدا مشغول درس خوندن و امتحان دادن بودم و تا اینجا همش عالی بود جز ۱ دونش که اونم مهم نیست!!

من نمیدونم چرا یهو همه با من مهربون شدن!!!

یکی از دوستام که همیشه خودشو واسم میگرفت و فکر میکرد اگه ۲تا دختر خوشگل...خوشتیپ...باحال تو تهران هستن یکیش اینه...یه ۲..۳ هفته ای هست شدیدا با من لاو میترکونه و عزیزم عزیزم میکنه...

از اونور یکی از دوستام که ما سال به ۱۲ ماه باه حرف نمیزنیم یعنی ارتباطی نداریم اومده میگه وای آتی دیروز میخواستم بهت اس ام اس بدم دوست دارم اما شارژ نداشتم بعد تا بعد از مدرسه رسیده خونه اس ام اس داده که وای آتی جونم خیلی با مزه و جیگری..!!!!

من واقعا نمیدونم جریان چیه!!!!!!!

اصلا حس نوشتن ندارم...حوصله ی هیچ کاری رو ندارم...ناراحتم به خاطر هیچ بغض دارم به خاطر هیچ نمیدونم چرا شدیدا احساس تنهایی میکنم

همه دورو ورمن اما من حس میکنم تنهام....وقتی از مدرسه میام خونه خیلی احساس میکنم تنهام برای همین زمان مدرسه خیلی واسم زود میگذره چون دلم میخواد از لحظه لحظه هاش استفاده کنم...اصلا نفهمیدم کی ۵ شنبه شد!!

من خواهرم میخوام...

من میخوام وقتی میام خونه به جز من و مامانم اونم خونه باشه...

دلم واسه او روزای دعوامون تنگ شده...

دلم واسه اذیت کردنش تنگ شده...

دلم واسه خنده های بی پایانمون تنگ شده...

دلم واسه بچه گیام تنگ شده...

دلم واسه تابستون تنگ شده...

تابستون امثال بهترین تابستون عمرم بود...

بی هیچ دلتنگی...بی هیچ دردسر....بی هیچ دغدغه...بی هیچ ناراحتی...و پر از خنده...

تنهایی رو دوست ندارم و روز به روز احساس تنهای بیشتر میکنم...

باز از اون روزاست که نمیدونم چمه اه دیگه از دست خودمم خسته شدم...

بمیرم بهتره...حد اقل خودم از دست این اخلاق گندم که یهو دلم میگیره بی دلیل راحت میشم..

ااااااااااااااااااه !!!

بازم مثل همیشه کلی خالی شدم...

این مدت که نت نداشتم دلم کلی واسه وبلاگ تنگ شده بود!!


این یه متنی که من خیلی خوشم امد همینجوری خواستم اینجا هم بزارم!!!


هر زمان عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید هر چند راه او سخت و ناهموار باشد!!!

و هر زمان بالهای عشق شمارا در بر گرفت خود را به او بسپارید هرچند که تیغ های پنهان در بال و پرش ممکن است شمارا مجروح کند...

و هر زمان که عشق با شما سخن گوید او را باور کنید...هرچند دعوت او رویاهای شما را چون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند!!!

زیرا عشق چنانکه شمارا تاج بر سر مینهد به صلیب نیز میکشد...

و چنانکه شما را می رویاند شاخ و برگ شما را هرس میکند...

و چنانکه تا بلندای درخت وجودتان بالا میرود و ظریف ترین شاخه های شما را که در آفتاب نوازش میکند هم چنین تا عمیق ترین ریشه های شما پایین میرود و آنها را که به زمین چسبیده اند تکان میدهد

عشق شما را چون خوشه های گندم دسته میکند آنگا شما را به خرمن کوب از پرده ی خوشه بیرونی می آورد و سپس به غربال باد دانه را از کاه می رهاند و به گردش آسیاب میسپارد تا آرد سپید از آن بیرون آید سپس شما را خمیر میکند تا نرم و انعطاف پذیر شوید و بعد از آن شما را بر آتش مقدس مینهد تا برای ضیافت مقدس خداوند نان مقدس شوید

عشق با شما چنین رفتارهایی میکند تا به اسرار قلب خود معرفت یابید و بدین معرفت با قلب زندگی پیوند کنید و جزئی از آن شوید

اما آگر از ترس بلا و آزمون تنها طالب آرامش و لذتهای عشق باشید خوشتر آنکه عریانی خود بپوشانید و از دم تیغ خرمن کوب عشق بگریزید....به دنیای که از گردش فصلها در آن نشانی  نیست جای که شما میخندید اما تمامی خنده ی خود را بر لب نمی آورید و می گریید اما تمامی اشکهای خود را فرو نمیریزید

عشق هدیه ای نمیدهد مگر از گوهر ذات خویش و هدیه ای نمی پذیرد مگر از گوهر ذات خویش!!

عشق نه مالک است نه مملوک زیرا عشق برای عشق کافی است

وقتی که عاشق میشوید مگویید خداوند در قلب من است بلکه بگویید من در قلب خداوند جای دارم و گمان مکنید که زمام عشق در دست شماست بلکه این عشق است که اگر شما را شایسته ببینه حرکت شما را هدایت میکتد!!

عشق را هیچ آرزو نیست مگر آنکه به ذات خویش دررسد...اما اگر شما عاشقید و آرزویی میجویید آرزو کنید که ذوب شوید و همچون جویباری باشید که با شتاب می رود و برای شب آواز میخواند

آرزو کنید که رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کنید

آرزو کنید سپیده دم برخیزید و بالهای قلبتان را بگشایید و سپاس گویید که یک روز دیگر از حیات عشق به شما عطا شده است

آرزو کنید که هنگام ظهر بیارامید و به وجد و هیجان عشق بیاندیشید

آرزو کنید که شب هنگم با دلی حق شناس و پر سپاس به خانه باز آیید و به خواب روید


با دعایی دردل برای معشوق

                                                   و

                                                                     آوازی بر لب در ستایش او....

همینجوری!!

خوب همه چی خوبه و بر وقف مراده ولی من همچنان کامپیوتر ندارم!!

از امروز شدیدا زدم تو خط درس(بیشتر از قبل)

کم کم امتحانام هم داره شروع میشه و ....

پ.ن۱: خواستم ۱ روز دیگه رو هم به ثبت برسونم هدفی نداشتم!!

پ.ن ۲: دوست دارم!!